یادداشت‌های روزانه‌ی من

یادداشت‌های روزانه‌ی من

دچار یعنی عاشق!!
و فکر کن که چه تنهاست اگر که
"ماهی کوچک"
دچار دریای بیکران باشد ..
.
.
من در اینستاگرام:

Instagram
Categories
Archive

۹۷ مطلب با موضوع «religious» ثبت شده است

راهنمایی بودم. صبح‌های ماه رمضان زودتر به مدرسه می‌رفتم که از تحدیرخوانی جزء هر روز در نمازخانه‌ی قدیمی با آن شیشه‌های رنگی، عقب نمانم. تعدادمان با معاون مدرسه به ده نفر نمی‌رسید. با صدای معتز آقاییِ داخل ضبط یک جزء را می‌خواندیم و بعدش هم دعای عهد. شاد و خوشحال با آن روسری‌های سفیدی که اجبار بود در مدرسه سر کنیم به کلاس می‌رفتم. مقنعه‌های تیره را هر صبح باید برای سلامتی در می‌آوردیم. از طرفی هم به‌خاطر خانه‌های اطراف که به حیاط مدرسه مشرف بودند.

خلاصه روزهایمان با بوی عطر آیه‌های قرآن و لبخند خانم شریفی شروع می‌شد. هیچ دغدغه‌ای نداشتیم جز کسب رضایت معاون جدیمان، خانم شریفی! شده بودیم سوگلی مدرسه. امروز که این آیه‌ها به گوشم خورد پرت شدم به روزهای اوجم!

 

۱ نظر ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۸
ماهے !!

به گریه در وسط نماز حاج قاسم.. به هق‌هق مردها.. به تکان‌های شانه‌یشان.. به مرواریدهای اشک‌ زن‌ها روی گونه‌ها..

۱ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۲۳:۱۹
ماهے !!

دخترانی که عکس‌های شخصی خود را در رسانه‌های اجتماعی به اشتراک نمی‌گذارند، بهتر است آن‌هارا به عنوان استوری "Close Friends" نیز به اشتراک نگذارند. "Close Friends"جایی است که کاربرها می‌توانند افراد کمی را برای مشاهده عکس‌های خود انتخاب کنند. انجام این کار بی‌خطر نیست. به عنوان مثال، دختری در لیست "Close Friends"ِ کسی، ممکن است آن استوری را در حالی که دیگری‌ای در کنار او باشد مشاهده کند. بنابراین، بعید نیست بغل‌دستی‌اش ناخوداگاه نگاهش بیفتد. یا مثلا برخی از دخترها شوخی‌هایی که خواندنشان فقط برای دختران دیگر درست است، به اشتراک می‌گذارند. من فکر می‌کنم آنچه که نباید «باهمه» به اشتراک گذاشته شود، در وهله اول نباید «کلا» به اشتراک گذاشته شود! این شوخی‌ها یا تصاویر بی‌فایده‌اند و سودی ندارند. ما باید در این فضای اجتماعی مؤثر و اصلاح پذیر باشیم. اگر این‌طور نیستیم، نباید این‌جا باشیم.

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۵۹
ماهے !!

ما معمولا عادت داریم از آقای خامنه‌ای مواضع سیاسی و اجتماعی بشنویم. درحالی‌که وقتی وارد حوزه معارف دین می‌شود تازه متوجه می‌شوی چقدر صحبت‌هایش دل‌نشین است. به‌قول دوستی چون خود او عامل است و از دل حرف می‌زند، به دل ما هم نفوذ می‌کند. مثلا چند روز است که "این آیه" با لحن آرامش‌بخش او -مثل همیشه که سوره‌ای می‌خواند- در سرم تکرار می‌شود: «انّ معی ربّی، سیهدین»

گوش دادن به داستان زندگی حضرت موسی (علیه‌السلام) برایم همیشه هیجان دارد. از زبان یک پیر دانا باشد، چه بهتر. زندگی‌اش پر از غافلگیری و امید است. آن‌جایی که امام صادق(علیه‌السلام) می‌گوید: «فان موسی ذهب لیقتبس لاهله نارا فانصرف الیهم و هو نبی مرسل». موسی از شهر خارج شد تا برای خانواده‌اش از خدا طلب آتش کند، خداوند با او سخن گفت و پیامبر برگشت.

۱ نظر ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۲:۱۶
ماهے !!

این روزها که باز شور و حرارت زیارت اربعین شروع شده زیاد به زیارت‌های بی‌حلالیت طلبیدن فکر می‌کنم. واقعا قبول است؟ البته فهم ما به کرامت خدا نمی‌رسد. قدیم‌ها رسم‌ و رسوم خوبی بود تا زائر خوب حلالیت نمی‌طلبید و‌حساب‌هایش را صاف نمی‌کرد به زیارت نمی‌رفت. بعضی‌ها می‌گویند زیارت رفتن مثل آب خوردن شده. همه زود به زود می‌توانند بروند. این اما ماهیت زیارت را که عوض نمی‌کند. البته این مساله‌ی شخصی‌ای برای من‌ نیست و اساسا خیلی وقت است از کسی انتظاری ندارم ولی این حجم از زائر بی‌خداحافظی ذهن آدم را درگیر می‌کند. اربعین شده وسیله‌ی شوآف. شما خوب ما بد. خوشا به سعادتتان. اصل قضیه اما چیز دیگری بود.

میان این لیست‌های بلند بالای عجیب غریب فقط خودتان را جا نگذارید، با همه‌ی خود بروید و برای ما هم دعا کنید. مع‌السلامه..

۳ نظر ۰۹ مهر ۹۸ ، ۲۰:۲۵
ماهے !!

جدای از این‌که آقای مکارم عالم‌ه و مرجع تقلید، عقلشون هم هنوز به زوال نرسیده که میگیم چی‌رو بگن چی‌رو نگن یا حتی کی بگن! زمانش رو یک‌سری آدم که استفتا می‌گیرن تعیین می‌کنن. برای یک مرجع تقلید اسلام مهمه نه نظر افراد.. نمی‌دونم چجوری انقد راحت به علما توهین می‌کنیم؟

پاسخ به استفتاء جمعی از طلاب پیرامون ساخت سریالی درباره شمس تبریزی:
با توجه به اینکه این کار سبب ترویج فرقه ضالّه صوفیه می‌شود، شرعاً جایز نیست و باید از آن خودداری کرد. همیشه موفق باشید.

۲۸/۶/۹۸ (ناصر مکارم شیرازی)

۲ نظر ۰۲ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۹
ماهے !!

دیروز جایی نوشته بودم: استکان چای تکیه تجریش حالش رو جا آورد و با خودش گفت: «یه چیزی میشه بالاخره».

صبحش کارم در جایی به مشکل خورده بود. راستش عمیقا از آن موضوع ناراحت نبودم. فقط دلم گرفته بود. سر ظهر بود داشتم برمی‌گشتم سر کار. از امام‌زاده صالح عبور کردم رسیدم تکیه. خالی بود. نور از بریدگی سقف روی زمین آب پاشی شده می‌افتاد. پیرمردی چای می‌داد و دیرم شده بود. من هم چای خور نیستم. استکانی بود گفتم چای امام حسین را رد نکنم. بیخیال دنیا نشستم روی صندلی فلزی گوشه‌ای از تکیه. گربه‌ای وسط نور آمد و خودش را لوس کرد. کش و قوس آمد. بدنش را لیس زد. سوسکی زیر پایش دوید. بالا و پایین پرید. به اندازه من از سوسک می‌ترسید و فرار کرد. وقت خوردن چای بود. حقیقتا باور نمی‌کردم ولی قدری سبک شده بودم. با خودم گفتم «یه چیزی میشه بالاخره». رسیدم. هنوز کم حوصله بودم. همکارم برایم حرف می‌زد. گفتم «نخندون انقد. حوصله ندارم الان. بعدا بیا بخندیم.» گفت: «خنده خوبه برات. مثل چای تکیه است.»

۱ نظر ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۴
ماهے !!

بالاخره چهارتا کتاب مواعظ آیت‌الله حق‌شناس تمام شد. هر شب یک درس می‌خواندم. مفید است. توصیه هم می‌کنم. شخصا اما با کتاب‌های حاج آقا مجتبی بیشتر ارتباط برقرار می‌کنم.

انسان مدام و مدام به توصیه‌های اخلاقی از طرف استاد و مراقبه احتیاج دارد تا تبدیل به عمل همیشگی‌اش شود. اگرچه کتب اخلاقی جای حضور را نمی‌گیرد اما برای ما که امکانش نیست غنیمت است و چیزی در درون آدم را زنده نگه می‌دارد. 

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۹
ماهے !!

ساعت چهار و خرده‌ای امروز وقتی همه‌ی هیئات‌ رفته بودند و خیابان خلوت بود حضرت زینب سلام الله علیها از توی گودال به بیرون می‌آید. با چادر خونی و خاکی و کمر خمر شده از اندوه. 

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۹
ماهے !!

تصمیم گرفته‌بودم امروز برخلاف سال‌های گذشته هیئات جدید را امتحان کنم. ظهر قرار بود با دوستی هیئت صنف لباس‌فروش‌ها باشیم. خواب مانده بود. میان راه از پیرزنی که لنگ‌لنگان می‌رفت آدرس را پرسیدم گفت با هم برویم. ساعت ۱۱:۳۰ رسیدیم. ۱۱ در را بسته‌بودند. حاج علی انسانی می‌خواند. اذان گفتند و نماز خواندیم. پیرزن گفت نهار به ما بیرونی‌ها نمی‌رسد. فکر نهار نبودم. معده‌ام سوخت. گفتم می‌روم خانه. 

پیرزنی با عینک به شدت ته استکانی، بدون دندان‌های بالایی و یکی درمیان پایینی، با موهای عنابی و روسری کج و معوج و شلوار پشمین که سرپاچه‌هایش را برگردانده بود بالا و اگر کسی کمی به کیسه‌های کنارش می‌خورد داد می‌زد «دست نزن» ناگهان شروع کرد به حرف زدن. گفت قدیم یک نفر، ده نفر را نان می‌داد آخ نمی‌گفت. حالا سر سفره‌ای که از خودشان نیست هم راه نمی‌دهند و در را می‌بندند. بلند و قطعه قطعه می‌گفت. همه گوش می‌دادند. این حرف‌ها را زنی می‌زد که وقتی پسر پنجاه ساله‌اش آمد که دستش را بگیرد ببرد با داد و‌ فریاد شروع کرد خندین و گریه کردن توأمان. همه با تعجب نگاه می‌کردند که یعنی آن حرف‌ها چطور از دهان این پیرزن درآمده؟  

خانم مسن کناری‌ام که با هم وارد شده بودیم همین‌طور که به من تکیه داده‌بود گفت برویم کمی پایین‌تر «حسینیه دلریش». ساعت ۱:۳۰ بود. گفتم تمام شده حتما. گفت روزی‌ات این‌جا نباشد جای دیگری هست. برویم. روزیمان با «دلریش» بود. با چشم‌هایی که برق می‌زد از این‌که پایه‌ای پیدا کرده، گفت برویم چیذر؟ گفتم شرمنده! 

 

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۹
ماهے !!

خودمونیما به عمقش که فکر می‌کنم چجوری این‌همه سال با این شدت مردم زیادی اینطور عزاداری می‌کنن برای یک واقعه بعد از ۱۴۰۰ سال حقیقتا چیز عجیبیه. اون‌قدر عجیب که در مخیله‌م نمی‌گنجه! عزیزترین فرد آدم هم فوت می‌کنه نهایتا تا ۴۰ روز گریه و زاری شدت داره.. سه چهار سال بعدش که بماند. روزهای بزرگی رو می‌گذرونیم.  دوست دارم در بی‌کرانه‌های وجود امام حسین‌علیه‌السلام غرق بشم. اهل بیت درعین این‌که عرشین زمینی هم هستن پس نشدنی نیست. حضرت امیر اگرچه عرشی بود ولی، ابوتراب هم بود. حیف که من کجا و ساحت مقدس اهل بیت کجا..

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۰
ماهے !!

حتی روضه‌ی صبحگاهی حسینیه حق‌شناس هم نتوانست خواب از سرم بپراند. هر سخنرانی که در هرجا حرف می‌زند انگار کن قرص خواب می‌خوراند. حتی پناهیان با تن صدای بالا و پایینش. معضلی شده‌.

۳ نظر ۱۵ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۵۹
ماهے !!

آن وقت‌هایی که هنوز در گوگل جلوی اسم مداحی‌ها، شورها و روضه‌ها نمی‌نوشتند (جدید) و ما آخرین‌ها را از پاساژ مهستان متوجه می‌شدیم؛ وقت‌هایی که کنار تصویری‌ها می‌نوشتند «گنجینه‌ی معرفت» و علیمی و سیدجواد ذاکر که می‌خواند: «اگه دیوونه ندیده‌ای به ما میگن دیوونه اگه دیوونه شنیده‌ای به ما می‌گن دیوونه» بیشتر روی بورس بودند، با مفهوم جدیدی از عزاداری آشنا شده‌ بودم. وقتی‌که چهچهه‌های مداح جدیدی به اسم حسین سیب‌سرخی سر زبان‌ها افتاده بود و من از صدای گرفته‌ی هلالی فراری بودم و حدادیان زیاد گوش نمی‌دادم، خلج را ترجیح می‌دادم. حاج حسن خلج مردانه می‌خوانْد، سنتی می‌خوانْد. هنوز هم همین‌طور است. آدم از خواندن اتوکشیده و تر و تمیزش احساس خوب می‌گیرد، نه اضطراب. امیدوارم همیشه همین‌طور بماند. 

۱ نظر ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۳۸
ماهے !!

شب‌ها سر راه با تمام خستگی‌ام دلم نمی آید هیئت جمع و جورمان را نروم. اگر یک بالشت بدهند حاضرم همان جا استراحت کنم. نمی‌دانم چه چیزی بیدار نگهم می‌دارد. سخنرانی که روحانی نیست و خوب صحبت می‌کند و گاهی هم می‌زند به جاده خاکی. مثلا هر شب یادآوری می‌کند که آخرِ سال 38 به دنیا آمده و نگاه به ظاهرش نکنیم. موهایش رنگ است تا جوان‌تر نشان بدهد؛ که در شانزده سالگی دو بار دستگیر شده و به انقلاب که خورده از اعدام حتمی ساواک نجات پیدا کرده‌است؛ یا مداح‌های احتمالا بی‌فالوورمان از پیر و جوان که فریاد نمی‌زنند، هیجانی نمی‌شوند و ترتیب خواندنشان را اهالی همیشگی هیات از برند. همان‌هایی که بعد از میان‌داری مظلوووم حسین.. غریییب حسین.. تکرار یا ابی‌عبدالله با آن لحن خاص، به تک‌بیتی می‌رسند که حالا امضای هیات ماست و نشان از آخر مجلس. بله من شب‌ها به هیات شکسته‌ای با حضور افتخاری خانواده‌های شهدای محل می‌روم وقت‌هایی که هیات نزدیکترش به خاطر غذای چرب و پر و پیمانش همیشه شلوغ‌تر از این حسینه‌ی ساده است.

امشب اما چیز دیگری بیدار نگهم می‌داشت. صدای چیپس خوردن کودکی که دیوانه‌وار به ورقه‌های چیپس کچاپش کنار گوش من گاز می‌زد..

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۹
ماهے !!

سوار تاکسی شدم. همیشه اولِ راه کرایه را حساب می کنم. جنگ اول بِه از غرولند و نارضایتی آخر. دلیل دیگرم هم این است اگر پول خرد لازم داشته باشد کارش راه بیفتد. راه همیشگی بود و کرایه مشخص. راننده پانصد تومان اضافی تر می خواست. ندادم. ترمز زد. پیاده شدم. دو ثانیه بعد سوار تاکسی دیگری بودم که نذر داشت امروز کرایه نگیرد. گفت کارگر است. این دومین باری بود که سوار ماشینی می شدم که به عشق ائمه مسافر جا به جا می کرد.

به قول آقای فاطمی نیا «اینا از اسراااره آقاجان اسرار»

۲ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۲۵
ماهے !!

وقتی خداوند دنبال کسی بود که میزان عشق او به خودش را بسنجد، پرسید آن کیست که حریف آزمون من شود و بگوید: «ای قدح‌پیما درآ، هویی بزن/ گوی چوگانت سرم، گویی بزن» سرور مست‌ها دستش را بالا برد و «چون به‌موقع ‌ساقی‌اش‌ درخواست ‌کرد/ پیر می‌خواران زِ جا قد راست کرد/ زینت‌افزای بساط نشأتین/ سرور و سر خیل مخموران حسین/ گفت آن‌کس را کـه می‌جویی منم/ باده‌خواری را کـه می‌گویی منم». خدا اما، به رسم راستی‌آزمایی عشق شرط‌هایی گذاشت. «شرط‌هایش را یکایک گوش کرد، ساغر مِی را تمامی نـــــوش کرد». بعد رو کرد به خدا «بـاز گفت از این شـراب خـوش‌گوار/ دیگرت گر هست یک سـاغر بیـار..»* و این معنی «معلّی» است. معلّی در زبان عرب آن قماربازی است که هرچه داشته در قمار عشق باخته و دوباره و دوباره می‌خواهد قمار را ادامه دهد. به قول شیخ بهائی، در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

«ظهور العشق الاعلی» از القاب امام حسین علیه السلام است. او تنها کسی‌ست که اعلای عشق را به ظهور رساند. کربلا را معلّی کرد و «ثارالله» شد. ثار الله خون خدا نیست. خون بهای او، خداست. در حدیث قدسی آمده:

«من طلبنی وجدنی/ و من وجدنی عرفنی/ و من عرفنی احبنی/ و من احبنی عشقنی/ و من عشقنی عشقه/ و من عشقه قتله/ و من قتله فعلی دیته/ و من علی دیته فانا دیته»

«هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.»

* عمان سامانی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۹
ماهے !!
اولین روز بعد از عید سال 98 به یک کار جدید دعوت شدم. پیشنهاد هیجان‌انگیزی بود. قطعا نه از بُعد مادی. می‌دانستم این‌طور کارها برکت دارد. بنیان فکری ده، پانزده سال دیگرم را می‌ساخت. بالاخره بعد از چند هفته، کار شروع شد. فکر کردم آن‌قدرها هم سختی نداشته باشد. داشت. کاری کاملا پژوهشی- تاریخی. تاریخ معاصر. دوستش داشتم. در جایی که قبلا حضور در آن‌جا را هرچند با پروژه ای کوتاه مدت، تجربه کرده بودم. باید سه کار برای سه جای متفاوت با سه موضوع متفاوت‌تر، با یک تحریریه و در یک مکان انجام می‌دادیم. صبح‌ها در گرمای دیوانه‌کننده‌ی هوا -که بعدتر شدیدتر می‌شود-، با عشق به نیت هدفی که داشتم می‌رفتم جایی حوالی امامزاده صالح تا عصر که برگردم. اول صبحی ثبت چهره می‌شدیم. این یعنی شروع یک محیط با بروکراسی زیاد و زیست کارمندی.
یکی از کارهای مهم‌مان مربوط به شهدای مدافع حرم است. دقیق یادم نیست اولین اسم‌هایی که از شهدای مدافع حرم شنیدم چه کسانی بودند. به هرحال حسم معمولی بود. بدیهیات را می‌دانستم، خیلی کار بزرگی انجام می‌دادند، امنیت ما را تامین می کردند، بحث وطن‌پرستی تنها نبود، با اعتقاد می رفتند. دلی اما، متصل نمی‌شدم. هیچ‌وقت هم برایشان اشکی نریختم. تشییع هیچ کدامشان هم نرفتم. به جز حججی. نه که لج کرده باشم. نه. کاری بهشان نداشتم. سر عملیات خان‌طومان تازه یک تکان‌هایی خوردم. سر سفره نهار با بغض، غذا را قورت می دادم. در قضیه سوریه، حاج حسین همدانی را می‌فهمیدم. حاج قاسم را می‌فهمیدم. جوان‌ها را نه. نوجوان‌ها را نه. اگر حرفی می‌شد دفاع هم می‌کردم. وقتی کتاب‌های عاشقانه از زنان شهدا در می‌آمد بیشتر دور می‌شدم. از این که زندگی شهدا را در این داستان‌های عاشقانه ببینند بدم می‌آید. از رومنس کردن زندگی شهدا آن هم به صورت اپیدمی چندشم می‌شود. انگار همه زندگی‌ها باید در قالب زندگی "شهید مدق‌"ها ساخته شوند تا جذب کنند.
دید ام به شهدای مدافع حرم عوض شد. پنهان کردن شادی ساده‌تر از غم است. اشک ولی، بی اراده و ناخودآگاه راهش را پیدا می‌کند. این روزها این ناخودآگاهی را دوست داشتم. ناخوداگاهی که از دانستن و شناختن واقعیات می‌آمد. صاف و سبک شدن بعدش را دوست داشتم. با روی دیگری از زندگی جوان‌های همسن و سال خودم روبرو می‌شدم. با خودم فکر می‌کردم من چندتا جهان موازی دارم؟ در کدام سفر زندگی‌ام به این‌طور راه‌ها می‌رسم؟ الان در کدام جهانم؟
سردبیر گفته بود امسال سطح احساسات تیم باید متعادل بماند. از خودتان مراقبت کنید مریض نشوید. از تنش‌ها، از افسردگی‌ها از هرچیزی که هرکدام از شما را از تیم ده نفره‌‌ عقب بیندازد و همه را از موعد مقرر، دوری کنید. خرده‌کار‌ی‌ها برای جاهای دیگر را قبول نکنید و این جملات، از سالی بسیار پرکار، دشوار، شیرین و رویایی در پیش رو خبر می‌داد.

۱ نظر ۰۱ تیر ۹۸ ، ۲۱:۴۹
ماهے !!

حتما یادت هست که گفته بودم خرابمان کن و از نو بساز، کمی دیر شده امّا هنوز هم برایمان جا گذاشته‌ای. مثلا فردا در میان قنوت نماز شیدایی‌ات که پُر است از حس‌ دوگانه‌ی شوق عید و ناراحتی تمام شدن ماهت، آن جایی که می گوییم «اللهم اهل الکبریاء والعظمه .. و اهل العفو و رحمه» دقیقا همان‌جا فرصتی دادی برای دوباره از نو ساخته شدن. سرگردانی سخت‌تر از ویرانی‌ست. ویرانمان کن و از نو بساز.

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۲۳
ماهے !!

اکثر کسانی‌که تحلیل‌ سنگین تغییر روز عید فطر بخاطر ۱۴ خرداد می‌دهند، کل ماه مبارک را مانند ۱۱ ماه دیگر سال خورده‌اند. برای این دسته از کارشناسان نجوم چه فرقی دارد ماه کی دیده شود و یا عید چه روزی باشد؟

چند روز پیش یکی را دیدم که می‌گفت حکومت ایران به‌خاطر کَل‌کَل با عربستان عیدفطرش را یک روز بعدتر می‌اندازد! یاد سالی افتادم که دو تا نیمه‌شعبان دیدم. یکی در شهر مکّه و دیگری فردایش در تهران.

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۳
ماهے !!

مکبّر گفت آخرین جمعه ماه رمضانه. تازه به خودم اومدم دیدم چی شده! انگار همین دیروز بود که اومدم نوشتم منبر شب سوم رمضان و بعد دکمه ذخیره و انتشار رو زدم. روزنامه همراهم داشتم. پهنش کردم. کف پام روی آسفالت داغ نزدیک میدون فلسطین، مثل زمینای صاحب اسمش میسوخت. نماز جمعه رو با جماعت با صفایی که توی خیابون نشسته بودن، خوندم. منتظرموندم تا نماز عصر رو بخونیم. به مصرف داخلی و تاثیر خارجی (داشتن یا نداشتن) این راهپیمایی فکر نکردم. امروز روز اسلام بود. اصلا وظیفه هر انسان آزاده و مدعی صلح اینه که بره و از ظلم اعلام برائت کنه. اگه اینجوری نه چجوری؟ حالا بخوای فکر کنی تاثیر میذاره یا نمیذاره؟ حتما میذاره. شاید روی یه فردی خارج از اون جمع و داخل کشور. این که دید یه نفر نسبت به ظالم و مظلوم درست بشه، کم چیزی نیست. نه فقط از جهت این که دونه دونه افراد زیاد میشن، بلکه از این جهت که همینم که یه نفر ببینه نه آقاجون انگار همه چی اون دنیای کوچیکی که برا خودم ساختم نیست.

۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۱۹
ماهے !!